به نام تو ای خالقِ بی بدیل
پدیدآور اینهمه قوم و ایل
نویسم ز تاریخِ ایلی سترگ
ز آزادگانِ دلیر و بزرگ
ز عهد قدیمش بگویم تو را
از آن پس بدانی که گِریم چرا
ز افغان نبردش بگویم سخن
کجا تابِ فولاد آرَد چدن
و در جنگِ با تازی و رزمِ روس
دَریده چو رستم بَرِ اشکبوس
سرافرازِ هر رزم و هر انجمن
نگهبانِ این خاک بود از کهن
چو بیدادِ قاجار از حد گذشت
گروهی ز تهران و تبریز و رشت
و دیگر خردپیشگان و مِهان
بنا کرده مشروطه را آن زمان
پلیدی ز آنجا دمی پرکشید
چنین شد که مجلس بیامد پدید
ولی چون که ضحاک راضی نبود
به مشروطه خواهان ستمها نمود
چو مجلس سبب شدپریشان شود
بگفتا که با توپ ویران شود
بسی مردِ آزاده شد زیرِ خاک
که تا حکم شاهی بگردد ملاک
به لب آمدش جان ز این نابکار
خروش آمد از مردمِ هر دیار
همه جاغم و قحطی و جنگِ سخت
بسی کشته شد تا بماند به تخت
چو مشروطه خواهی عقب رانده شد
لُرِ بختیاری فرا خوانده شد
خبر چون به آن ایلِ نامی رسید
ز مردان جنگی سپه برگزید
سوار و پیاده چو شیر و پلنگ
روانه شدش سوی میدانِ جنگ
جلودارشان اسعدِ ایلخان
اهورا سرشت و ز نسلِ کیان
چو لشکر بیامد ز پیر و جوان
تباهی و ظلمت ز خور،شد نهان
به تهران چو خورشیدِ رخشان دمید
قجر شَه ز تن جامه اش را درید
گرفتند از او تاج و تخت و نشان
شده نامشان تا ابد جاودان
چو از تختِ شاهی کشیدش به زیر
بگفتا چنین ایلخانِ دلیر
به هر قطره از خون شیران قسم
به یزدان به خاکم به ایران قسم
هرآنکس شود دشمن این وطن
نپوشد به تن جامه ای جز کفن
.
چو رستم نشد وارث تخت و جاه
اگر چه که سر بودش از پورِ شاه
نگهبانی از خاک ایران زمین
بُدش خوشتر از تاج و تخت و نگین
✍ابراهیم تِرپی زلکی
دکلمه ی شعر در انتهای وبلاگ موجود است.